شو تازه
این آگهی شو تازه نیماست در سان دیگو، با مزه است و خوب تهیه شده فیلم اگر بتوانید ببنید.
مسعود بهنود
سک تصویر خوب ، یک سفرنامه صمیمی و مانوس از سفری به افغانستان، شهاب خیلی خوب نوشته است. تازگی ها گزارشی چنین راحت و ریزبین درباره افغان ها نخوانده ام. همین را اگر گزارشگر یک مجله آمریکائی و یا انگلیسی می نوشت کلی به به و چه چه داشت
احتمال ريزش قلعه احمدآباد, محل دفن دكتر محمد مصدق جدی است.این یک خبرست. خواستم این خبر را بخوانید، تا بعد سئوالی مطرح کنم. معمولا چنین است که از نداشتن یادمان هائی که یاد بزرگانمان را نگهدارد در رنجیم، کمبودی داریم و گاهی حرفش را هم می زنيم.
حیفم آمد این غزل ناب سیمین خانم بهبهانی را نخوانید. اگر وسیله دم دستم بود حتما برایتان می خواندم، اما همین طور هم زمزمه اش کنید دلنشین است. بهتر مضمونی برای یک ترانه که در جمع های اعتراضی خوانده شود
دوستی کتابی برایم فرستاده است از آقای کیوان پهلوان که قبلا کتاب خوبی از وی در باب رضاشاه خوانده بودم. کتاب دقیق و روشنگری که قسمت های تاريک مانده ای از زندگی رضاشاه را بیان می کرد. آن کتاب بعد از کتاب آقای نیازمند به نظرم کتاب ماخذ خوبی بود و هست درباره رضاشاه. اما این کتاب اخیر که به دستم رسید گویا مخصوص بررسی کتب سیاسی معاصرست و در بخش اولش کتاب بی ارزش من "این سه زن" را هم نقد فرموده اند. به مرحمت دوستی که کتاب را فرستاده بود، و به هوای آن کتاب اول ، رفتم این کتاب را هم بخوانم اول فصلش به نام خود برخوردم، شانسی صفحه ای را گشودم که نمونه ای از خروار باشد. دیدم نباید بقیه اش را بخوانم چون من هم مثل همه ممکن است ضعف نفس داشته باشم و از این که کسی با چنین لحنی دور از ادب درباره ام سخن بگوید خشم بگیرم.بنابراین از آن گذشتم و همین قدر توضیح را بسنده می کنم.
رفتم به ديدن آقای گلستان، بیش از سی سال بود که ابراهیم گلستان را ندیده بودم. همان بود که بود، از همان سی و پنج سال پیش که از دور دیدیمش. به همان بزرگی. به همان صراحت. هیچ به او نگفتم که چقدر وقتی سخن می گفت، یاد کاوه در دلم بیدار می شد. مبدا حرکات تند و شیرین کاوه، همین جا بود. هفت هشت ساعتی از هر جا سخن رفت. دلم تازه شد ، نه به هوای خوش هیوارد هیث که از جمله خوش هوا ترین نقاط اين جزيره مه گرفته است، نه که چون در منظرم چند تا از بهترين کارهای سهراب سپهری و وزيری و محصص قاب شده بود. و البته چند تائی هم از صاحب نامان نقاشی جهان. و دو تا مجسمه بهمن دادخواه، نه که دلم برای مجسمه ها و تابلوهای خودم تنگ شد. بلکه چون گلستان به همان تازگی بود، نه زمان و نه گذر ايرانی عمر، از جایش نجنبانده است. بگو پسر مگر در این سی و یک دو ساله او را در جائی دیده ای که اين همه قیاس می گیری.
ملاحظه کنید این چند بیت از غزلی است از جامی
حالا که به خواست مشترک من و روزگار، قرارست مجموعه مقالات به هفته ای دو تا منحصر بماند. فرصتی بیش تری باقی گذارد در این وقت کم برای کارهای دیگر، دیدم بد نیست شب نوشته ها را زنده کنیم بعد چند ماه خواب زمستانی و بهاری.