فریده لاشائی، سعید با عزت
این زندگی سعید و مرگ با عزت به گمانم موهبتی است که به فریده لاشائی نازنین رسید. تصورش را بکنید از ابراهیم گلستان که وی را از کودکی دیده بود که همبازی و دوست لی لی خانم بود و دیشب از پاریس زنگ زد که بگوید نه فریده نه، تا مهدی خانبابا تهرانی عزیز که از سال های دور فریده را در آلمان دیده بود و پشت هم میل می فرستد و بی تاب است، تا نیما پسرم که شاگردش بود و دوست مانلی، هر که را دیدم و شنیدم با حسرت و آه از مرگ فریده گفت. این تاثر و اشک و حسرت سزوار کسی است که هیچ وقت هیچ چیز، از زندان تا سرطان، از موفقیت تا شکست، از سیاست تا هنر، زندگی و اینک مرگ او را تکان نداد، خودش ماند و هیچ با خود و با جهان ریا نکرد. غصه ندارد چنین عدمی؟
<$I18NNumdeklab$>:
نه عدم که بودن همچنانیست، سرآغاز فصل تازه
آقای بهنود عزیز
لطفا باز هم بنویسید
نمیدانم از کجا میتوانم نوشته های شما را دنبال کنم
با سلام ؛ میخواستم از اندیشه خودم بنویسم ؛ اما به این غزل خواجه اکتفا میکنم : «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق....»؛
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home