بامداد و بامداد
شد هفت سال که شاملو رفت. الف بامداد که نوشتم بی او کلمه یتیم شد و چنین سخن را تنها درباره یک تن دیگر می توانم گفت که بماناد. شاملو به نظرم یکی از دو عزیزترين خاطره نسل امروز ايران است به وسعت کلامش و به اعجازی که در ترکيب اين کلمات داشت. و این نه ربطی به اشنائی من با او دارد، نه حتی ربطی به آن سختی که زندگی کرد و روزگار گذراند و دردی که همواره بر جانش بود.
درست در همين روزها سالروز تولد دخترم بامداد، سپیده دم زندگی من است که نام از شاملو دارد. و درست در همین روزها آمده است به دیدنم و چشمم به دیدارش بعد چندماهی از آن سفر روشن شده است. سفری به آمریکا که بامداد را فقط چندساعتی دیدم آن هم آن قدر گرفتار بودم که چند کلامی هم رد و بدل نشد و ارزویش به دلم ماند.
یک سی دی مصور از زندگیش درست کرده است که در آن میان از اولین عکس های همین است که بالای این پست می بینید. زمانی است که چندماهش بود این بامداد و با شاملو و رویائی به به نمیر روستای دلنشینی در بابل رفته بودیم.
<$I18NNumdeklab$>:
این روستا که نوشته اید اسم درستش بهنمیر است . هیچ نمی دانستم به زادگاه ما تشریف آورده اید آن هم با حضرت استاد شاملو لابد برای دیدار از ارباب ما آقای جهانی . به هر حال چشمتان روشن
مسیر نگاه این دو بامداد را نگاه کنید . انگار حرفی در آن است. آقای بهنود کی خاطرات خودتان را منتشر می کنید
روزگاری از شاملو درباره آقای بهنود پرسیدم. این و آن می گفتند فلانی مامور جمهوری اسلامی است و با دستگاه کار می کند. شاملو سخن جالبی گفت در برکلی. به من گفت هیچ وقت باور نکن. او از بچگی زرنگ تر از این ها بود. در آن زمان هم کاری نکرد که ساواک بگیردش اما از نوجوانی به ما ها کمک می کرد. وقتی او با من بود که هیچ کس نبود.
استاد صحبت از سفر امریکای شد ، یاد جلسه شام بعد از برنامه uc irvine افتادم. نمیدونم منو به خاطر میارین یا نه ولی از شما پرسیدم که اگه بخواین یک نصیحت ما جوانها رو کنید اون چیه.......شبی به یاد ماندنی بود.
استاد ، نوشتن خاطراته سفر امریکا رو ادامه نمیدید؟
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home