Wednesday, February 4, 2009

به همین کرشمه

پسر یتیم کوزه گر، هر بار که کوزه ای می ساخت و می رفت بگذارد در آفتاب با ناخن به کنار لبه یا بدنه کوزه می کند "تشنه". روزی استادش دید و پرسید علی این چه کاری است گفت در این کار که من همین ناخن تنها تفاوتی است که می توانم به روزگار بدهم، ورنه کوزه ها همه هم شکل است.
این نکته مهمی است از گوشه های نشناخته یا کم ترشناخته و گمشده روح آدمی. آدمی که می خواهد اثری بنهد بر این چرخ، در دو روزه عمر. طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. ورنه چرا مردم با این زحمت می روند و بر بالای کوه یا کنار پلی و در گوشه اثری تاریخی، یا بر سینه درختی، و نام خود می کنند. می خواهند اعلام دارند من هستم. من بوده ام. تازه این بی زیان ترین اثرگزاری هاست. ورنه آنان را بگو که هزاران را برای این ماندگاری به کشتن و ادبار می کشانند، به جنگ و به کشتار می کشانند، تا نقشی از خود به روزگار بنهند. ظلم ها می کنند به خیال آن که نامشان بر صحیفه عالم ثبت شود. اینشتین شدن فلمینگ شدن ادیسون شدن دشوارست، شب بیداری و مرارت می خواهد اما مگر نه که تاریخ نام ظالمان را هم نگاه می دارد، پس می توان راه کوتاه کرد تا یادی از ما شود. آن که می دود تا رکوردی بنهد، آن که هنر پیشه اوست، آن که می نویسد، آن که شب و روز را در آزمایشگاهی در پی افزودن چیزی بر دانسته های بشرست. یا آن که پول جمع می کند و آن که دل خوش است نامش به عنوان دارنده بزرگ ترین کشتی تفریحی ثبت شود. تا بدانی که این همان میل خفه شده بشر به آب حیات، میل به ماندگاری است.
و چه خوب اگر همه مان مانند کوزه گر یتیم بودیم در پی نهادن نقشی. در آن صورت همه از تکرار و از امرار می گریختیم. به عادی شدن به عادت شدن تن نمی دادیم.
و این همه چرا به خاطرم آمد. خبری خواندم در خبرگزاری صاحب جهت فارس. خبر ساده بود درباره زیارت امام رضا از دور [با تلفن]. اما خبرنویس ابقا نکرد به گذران کار. نقشی از خود نهاد. امضای کوچکی کرد.
زیرش نوشت "اگر يادتان ماند و باران گرفت دعايي به حال بيابان كنيد"
و به همین کرشمه خبرش متفاوت شد.

<$I18NNumdeklab$>:

At February 4, 2009 at 5:36 AM , Anonymous Anonymous said...

خوب آدمی از این کرشمه ها هم می آید. از آن امضاء ها نیز بر صفحات تاریخ می زند.

 
At February 5, 2009 at 11:56 AM , Anonymous Anonymous said...

از این انگشت هایی که علی می زد من هم می زنم.توی یک دفتر حقوقی کار می کنم. لایحه و دادخواست می فرستیم دادگاه. یک وقت هایی ستاره ای می کشم پشتِ لایحه. ستاره ای کوچک و ترسو که تا چشمی خسته نباشد از تکرار کلمه ها از تکرار کاغذها و دنبال یک چیزِ ناآشنا نگردد محض دگرگونیِ حال، پیداش نمی کند. دلم خوش است به برقی که آن چشم خداکند بزند از دیدن یک ستاره ی کوچک پشت لایحه ی چندصفحه ای.با حروف درشتِ سیاه که چشم های پیرِ قضات بلکه ببیند

 
At February 5, 2009 at 10:13 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود نازنین سالها هست به عادت والوف هر جا مطلبی رو ببینم که خوشم بید اگه تو روزنامه باشه در میارم و یادداشتش میکنم ویا مینویسمش. سال 79 در آستانه فارغ التحصیلی بودم که یه مقالهنوشته بودید نمیدونم تو کدوم روزنامه در با این عنوان بلند شدن به موقع از سر میز در مورد کاندیداتوری آقای رفسنجانی منو شگفت زده کردید . چند روز پیش تو انبوه اشیای نوستالوژیکی که دور و بر خودم جمع آوری کردم تو یه کیف پول قدیمی یه یادداشت دیگه ازتون پیدا کردم در مورد اتوبوس خط شمرون و جابلسا و جابلقا
به اندازه همون بار اول لذت داشت برام خوندنش.لازم نیست بگم سه زن و امینه و خانم شبهایی که من در جستجوی هزار توی زیبا و هول انگیز زنانگی و اینگونه چهطور میشه تو این فضا از بیان خودت نترسی بودم چقدر دست منو گرفتن نوازشم کردن و راه بردن .من یه زن 33 ساله هستم که دارم مراحل تلخ جدایی از همسرم رو و اسیر شدن در راهروهای تاریک دادگاه خانواده رو تجربه میکنم ولی خانوم با من بود همه جا خانومی که شما نوشتید و عزت الدوله نازنین پریروی
برنامه هاتون رو هر جا باشه نگاه میکنم وقتی شنیدم بی بی سی فارسی راه اندازی میشه خوشحال بودم که حتما میشه بیشتر شما رو دید .آقای بهنود من تو انتخابات شرکت میکنم چون میخوام برای نسل فردا کاری کرد نمیخوام نسل بعد از من تازیانه قوانین را مثل من بخوره .نمیخوام مثل من لبش پر از شعر و غزل و آهنگ باشه و مثل من صورت کبود از سیلی و کتک رو در ÷ستوی خانه نهان کنه و بترسه از پل پیش گذاشتن برای جدایی . شاید ساده لوحانه تفسیر کردم ولی ...من به سیبی خوشنودم
موفق باشید همیشه با شما هستم
پانته آ از کرمانشاه

 
At February 6, 2009 at 5:59 PM , Anonymous Anonymous said...

موضوع پرتاب ماهواره ي اميد هم همينه. هر چهار سال يك بار، در آحرين ماه هاي رياست جمهوري در ايران، هزاران پروژه در ايران افتتاح يا رونمايي مي شه. وقتي ماهواره اميد هم به قضا پرتاب شد، گفتند كه اين ماهواره، سفير صلح و دوستي ايران در جهانه، و ابتكار و “كرشمه” ي اين حركت هم اين بود كه و در اولین اقدام خود، پیام صلح و دوستی رئیس جمهور با صدای وی را به زمین مخابره کرد. پس به همبن كرشمه، خبرش متقاوت مي ماند.

 
At February 6, 2009 at 6:28 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود ترا به حدا وبلاگ مجموعه مقالات از دست رفته و همه کامنت ها و نوشته هایش از سیاست مرده شور برده است دیگر این جا را آلوده نکنید. دست کم کامنت های مربوط را چاپ کنید. برخی از ما دنیال دیوار سفید میگردیم که رویش چیزی را بنویسم با اسم متعار ببببببببببببببببببببببببببببببببببببب

 
At February 7, 2009 at 3:35 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بهنود جان!

راست‌اش سفر بودم و الان از میل‌ام دانستم که چند روز است این‌جا را قلمی کرده‌اید و بعد که خواندم‌اش آن‌قدر در جادوی نثرتان ماندم که سوژه از دست رفت! چه عرض کنم! این‌هم در قرنی که چاه‌ها واسطه شده‌اند، می‌تواند رنگی دیگر باشد!

شاد زی

 
At February 7, 2009 at 8:56 AM , Anonymous Anonymous said...

بنام فروزنده ماه وناهید و مهر
عرض ادب و احترام
چقدردوستداشتم که منهم این شعر را زمزمه میکردم ولی حیف!! آخه
می دانی هوای دلم در این سوئد غمگین مدت هاست بارانی است اما انگار در زمستان مانده ام و بهار هنوز مهمان دلم نمی شود تا این بغض قدیمی و عمیق بشکند ! درست شبیه بغض بهار شده ام یا شایدم بغض باران
نمی دانم چه زمان هنگام باریدن من فرا خواهد رسید؟
برای دلم دعا کن برای خستگی هایم برای تنهایی هایم در این دنیای غریب دعا کن !
اینجا انگار دوباره احساس خفگی می کنم درست مثل ظهری زمستانی در همین روزها در سال 64 که در فاو با حاج داوود کریمی بزرگ مست کردیم و جرعه ای از جامی که بعد ها گفتند گاز خردل است نوشیدیم و چه عجیب که هنوز مستی اش از سرمان نرفته ولی سردرد بعد از مستی اش با ماست نمی دانم ...
چرا نفس کشیدن برای من در این فضای بی انتها دشوار است. استاد باور کن غمگین نیستم نا امید هم نیستم فقط اینکه کمی تا قسمتی طوفانی ، دلم گرفته است
برای گره های کور دلم دعا کن

ماهی فروش میگفت:
ماهی به نرخ ارزان، ماهی ببر که تازه است. هزار تومن سه ماهی...
زن گفت: پنج ماهی...
ماهی حراج، ماهی
ماهی به روی ماسه بیتاب تکان می خورد
در چشم های گردش غوغای ساکتی بود
با التماس میگفت:
یک قطره آب چند است؟!!!
........ موجی در آن کرانه سر را به سنگ میکوفت......

آخ آخ باز اینا چیه نوشتم .
سبز باشی و آفتابی
امـــا سلام
سید امیر مجنون جامونده
سوئد

 
At February 7, 2009 at 11:32 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بر بهنود عزیز که تمام این سالها برای مردمی می نویسی که مثل تو کم دارند. نوشته هایی بسیار آرام که روی ظاهری انتقادشان به این ور نیست ولی در باطنش به علت شباهت هایش جز به جزش صحیح است. نوشته شما مرا یاد نوشته ای انداخت که خطاب به سنگ نبشته ناصرالدین شاه(مطمئن نیستم) در روی سنگ های پارسه گفته بود سند خریت پدرت را امضا کردید.
راستی امسال قرار شد اسپندار مز را تبریک بگویید. خواستم یاد آوری کرده باشم.

 
At February 10, 2009 at 1:03 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود از شما یک خواهش دارم. لطفا در یک نوشته شرح دهید اگر کتاب هایتان را در ایران نمی نوشتید، کجاهایشان را به گونه ای دیگر می نوشتید؟ خود سانسوری کرده اید؟ بحثی را به اجبار جو ایران تخفیف داده یا بزرگ کرده اید؟
من یک خواننده پر و پا قرص شما هستم و چند کتابی از شما را خوانده ام. این مسأله چند وقتی است برایم سوال شده است؟

 
At February 26, 2009 at 8:06 AM , Anonymous Anonymous said...

بی تربیتی را در شعر دوست ندارم و این آقای خرسندی بسیار استفاده میکنه...

 
At February 28, 2009 at 12:37 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام. نمي‌دونم مي‌تونم شما رو استاد خطاب كنم يا نه. شما را مي‌شناختم اما فقط در حد يك اسم. شايد يكي از مطالب شما رو خونده بودم. داستان آشنايي من با شما وقتي نوشته شد كه مطلبي را براي ويژه‌نامه همشهري نوروزي نوشتم. بعد از صفحه بندي سردبير با تعجب من را صدا كرد وگفت اين مطلب را از جايي برداشتي؟ اينجا همشهري است و بعدا براي ما بد مي‌شود. بعد از كمي عشوه كردن گفتم كار خودم بوده. سردبير اين مطلب را يكبار براي تصحيح واهنده بود و بار دوم براي لذت بردن. گفت اين مطلب در حد مطالب مسعود بهنود است.شك ندارم كه اينطو نبوده اما قسمت اين بود كه با شما بيشتر آشنا شوم. با خودم گفتم اگر بياراده يتوانم همچون بهنود بنويسم چرا سعي نكنم او را الگو كنم . اينگونه به بلاگ شما علاقه مند شدم. حالا اگر اجازه بدهيد به شما بگويم استاد.استاد.

 
At March 16, 2009 at 4:22 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود
من هم وقتی جمله آخر را درمطلب شما خواندم لذت بردم اما.
من می دونم شما چه برداشتی از جمله آخر داشته اید که گفته اید به همین کرشمه خبرش متفاوت شد.
این آقا باتوجه به فضای فکری که درآن سیر میکند منظورش اینست که گوینده خبر بیابان است و اگر زیارت کننده گریه کرد(باران بارید) دعایی برای نویسنده خبر بکند همین!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home