وقتی منتظرت نیستند
یک درخت است، گیلاس و یا زردآلو، چه می دانم به هر حال درخت میوه ای . در دیدرس من است و هر روز در رهگذرم. الان در این وقت سال، اول آذر، ماه آخر پائیز شکوفه زده است. بی محل مثل وقتی که قوقولی قو خروس می خواند اما نه از درون نهفت خلوت ده - به قول نیما - بلکه در شهر و نه پگاهان، بلکه وسط ظهر یا غروب. پارسال هم همین کار را کرد خیره سر. و حاصل آن شد که شکوفه های نازکش را توفان و باد ریخت. بی بر و بار ماند بهار. و همین است سزای بی هنگامی، و بی محلی، برهنه و بی بار و برماندن در بهار، و گفته اند سزای بی برگ و باری هم جز این نیست که بسوزند شاخشان را. و امروز دیدم یکی با اره ای به او نزدیک می شد، و نگاهش به او نگاه قصاب بود به بره وزن کشیده و در انتظار ذبح.
با خود گفتم فقط گیلاس نیست. تو نیز چنینی آدمی. بی گاه اگر فریاد سر دهی، بی گاهان اگر خواب خلائق آشفته کنی، حتی اگر خبری خوش باشد. شکوفه دهی اگر وقتی کسی در انتظار نیست، اول توفان بار و برت را از تو می گیرد و آن گاه عابران به تیغ نگاهشان براندازت می کنند. به تو می گویند وقتی لب بگشا زمانی فریاد بزن که برایت مقررست. خودت را بخور تا زمانش فرارسد، و گاهی هم این زمان هرگز نمی رسد. چنان که برخی شکوفه نداده، فریاد نکشیده و داد خود از فلک نستانده می خشکند و می افتند.
<$I18NNumdeklab$>:
هر یکی خواهان دگر را همچو خویش
از پی تکمیل فعل و کار خویش
از کجا بدانم زمانش کی می رسد عمو جان؟ من فقط می دانم هر بار بیوقتی بوده همیشه ی خدا...همیشه
نمی گذارم
جناب آقای بهنود
سلام
سالها هست که خوانده مقالات و شب نوشته هایتان هستم
کتابها که جای خود دارد
بی ردی و صحبتی که خود را لایق همصحبتی بزرگی چون شما نمی یافتم
امروز آمدم و مطلبی را که نوشته بودید خواندم و از تقارن آن با هایکوی خودم خوشم آمد
من هم گلدانی دارم از گل شمعدانی که اینروزا به گل نشسته فارغ از فصل و هوای سرد
دیروز تماشایش میکردم و اینگونه نوشتم که با این مطلب شما تقدیمتان میکنم
پاینده باشید
آذر ماه،اما
پائیز را از یاد برده
شمعدانی من
:)
درود بهنودجان!
چه تعبیر شگفتی و شاعرانهای! آری کاملن درست به هدف زدید
به یاد سخنان شما در نقد ِ «گنجی» افتادم و سخنان «خاتمی» در نقد دوستاناش! هر سخن جایی و هر نقطه مکانی.
هر چند در نقد «گنجی» از آتش تندش گله داشتید
شاد زی
من شب نوشته ها را دوست دارم من بهنود شب نوشته ها را دوست دارم بهنود خانم و از دل گریخته ها. مرده شور این دنیائی را ببرد که او را مجبور می کند که در سیاست بماند. مرده شور سیاست را ببرد. بیائید کامپین درست کنیم کامپین بهنود برای از دل گریخته ها.
بهنود بزرگوار این قلم تو به همه حیات دوباره می دهد. از آنجاییکه شما زبان روحانیون را نمی دانی بهتر است همین شب نوشته هاتو ادامه بدی. سیاست را به روحانیون واگذار که آنها بهتر می تونند از پس هم برآیند. چون تا کنون آنها از شما پند نگرفته و به موقع میز را ترک نکردن
دهدشتی
آقایان، بهنود بایستی در هر دو عرصه بماند! هم سیاست و هم ادبیات! خواهشن اینهمه توصیه نکنید.
ایشان خود بهتر صلاح مملکت خویش دانند
شاد زی
چه تشبیه جالبی
!حیف اگر خیرهسر سال دیگر نتواند همین کار را بکند
پس اگر به قوانین موجود اعتراض داشتیم چه کنیم؟! همیشه مثل بقیه بودن که خوب نیست!
همان به که فریاد کشیم که به این زمان مناسب اعتباری نیست.
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی
استاد سلام
امیدوارم درمانده نباشید چرا که خستگی جزو طبیعت آدمی است و با استراحت (کم یا زیاد)رفع می شود ولی درماندگی معمولا بوی الرحمان را با خود می آورد . من این لحن گفتار شما را به حساب کسالت روحی می گذارم و به دل نمی گیرم . ولی بدانید که شما و وبلاگتان یا برنامه های دیگرتان همیشه و برای هر نسلی (به ویژه جوانان ) همیشه آموزتده و جهت دهنده بود بخصوص در آشفته بازار تبلیغات سیاسی و بویژه در آستانه انتخابات .شما بسان آموزگاری در یک روستای دورافتاده به وظیفه خود که روشنگری و آموزش است به خوبی عمل کرده اید و می کنید و به هیچ وجه با درخت نابهنگام قابل قیاس نیستیدوناموزنی از اندام ناراست ماست که گاهی پند می گیریم و گاه شیطنت محصلی از فیض بردن بی بهره می کند. دستمریزاد و درمانده نباشید رامین نفوذی از تهران
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home