Wednesday, June 6, 2007

رشگ چگل

حالا که به خواست مشترک من و روزگار، قرارست مجموعه مقالات به هفته ای دو تا منحصر بماند. فرصتی بیش تری باقی گذارد در این وقت کم برای کارهای دیگر، دیدم بد نیست شب نوشته ها را زنده کنیم بعد چند ماه خواب زمستانی و بهاری.
پستچی که در وطن کم کم دارد از صحنه زندگی حذف می شود، در اروپا هنوز تنها کسی است که هر روز در می زند.و هر وقت که صدا می اید که انداخت پاکت ها را در خانه، به گمانم همه این چنین اند که اول وظیفه ای که برای خود می شناسند بررسی آن هاست. گرچه نامه نویسی دارد منسوخ می شود، تا ئی میل هست و تلفن همراه لابد چرا باید نامه نوشت. اما هنوز در میان بسته ها و پاکت ها چیزهائی هست که ترا لحظاتی از خود جدا کند به تماشا. امروز فصلنامه گفتگو بود. شماره 48 به محبتی یاری یگانه مشترک شده ام و این شماره مخصوص فرقه دموکرات است و سردبیر میهمان کاوه بیات... نقل نوشته های مانند گهر،سنگین و هم آموزنده را به فرصتی دیگر می گذارم تا فغان از صحافی سر دهم. فصلنامه ای چنین که باید هر سطرش را خواند، و این همه راه را به این همه هزینه آمده است یک فرم کامل سفید دارد. یعنی فکرش را بکنید آخر صفحه 16 داری مقاله استادانه آقای بیات را می خوانی در باب واقعه آذربایجان، با آن ریزه کاری و ریزبینی مخصوص ایشان ناگهان در برابرت صفحه سفید ظاهر می شود.
به قول جامی

ز چين، به لوح جبینش هزار نقش خطاست
چه سود از آن که رخش رشگ صورت چگل است

<$I18NNumdeklab$>:

At June 6, 2007 at 3:00 AM , Anonymous Anonymous said...

دستتان رو شد و معلوم شد این روزها دیوان جامی را گذاشته اید دم دست. به همان عادت که در کلاس می گفتید. باز هم بنویسید. بله این طوری هم قانعیم. کوتاه همین قدر که در جریان حالتان باشیم

 
At June 6, 2007 at 3:02 AM , Anonymous Anonymous said...

اجازه دارم یک گفتگو بخرم و بفرستم اما به کجا . خبر کنید بندگان سخت گیر و پرمدعا را به وسیله خواهرشان، به دیده منت. می فرستیم. شبیه به شما نوشتم ها.گاهی که شبیه به شما حرف می زنیم با بچه ها کلی یادتان می کنیم و کلی می خندیدم.

 
At June 6, 2007 at 11:20 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر حاصل این کم نوشتن ها کتاب تازه باشد رضایت داریم .والا دست کم هر روز دو سطری در این شب نوشته ها بنویس که دلمان لک نزند

 
At June 6, 2007 at 11:22 AM , Anonymous Anonymous said...

آیا تملق است که من در مقام شاگردی که پنج سال است از استادش دور مانده بگویم کسی را نمی شناسم که پیام های عادی اش هم خواندنی باشد و چنین تخصصی را فقط در شعر سراغ دارم آن هم در پادشاه سخن شاملو
یادت به خیر خدا نگهدارت

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home