Sunday, November 11, 2012

آرگو و یاد آن روزها


ده دقیقه که از آغاز فیلم گذشت احساس کردم من با همه کسان دیگری که در سالن نشسته اند متفاوتم. من با شروع ارگو به یادم خودم به یاد خودمان افتاده بودم. سناریست آرگو این چند آمریکائی وحشت زده را از میان شهر بیرون کشید و نگریست . اما ما که خود در  میان آن ها بودیم ناگهان انگار در داخل مینی بوس گیر افتادیم با فریاد های خشم کسانی که دوستشان داشتیم همزمان و همرای ما بودند اما در زمانی به حرکت آمده فریاد می کشیدند و ویرانی می طلبیدند. 


به خود که آمدم کار درخشان بن افلگ [چنان که آمریکائی ها می گویند و بن عفلق چنان که ما می گوئیم] که پیدا بود چقدر کار شده تا صحنه ها به واقعیت نزدیک شود، و نترسیده از انتقاد هواداران سلطنت، داشت قصه را دنبال می کرد و من در احوال دل خویشتن بودم. 


در برنامه پارازیت صدای آمریکا زمانی که اقای حسینی پرسید آیا تا به حال ترسیده ام گفتم خب بله خیلی. گفت نه وقتی از همه بیشتر ترسیدی گفتم در همان روزهای انقلاب بود، وقتی که از مردم ترسیدم. واقعیت این است که یک روز - به نظرم تاسوعا بود - در راه پیمائی چند جا جماعت صدایم کردند که برایشان حرف بزنم. مدتی با مرحوم محمدعلی سفری همراه شده بودم او شوخی می کرد و می گفت مگر دارید فیلم بازی می کنید. جوانان از خود هیجان نشان می دادند و شعارهائی می دادند که نشانی من نبود و من شایسته اش نبودم، خودم می دانستم. اما چند قدم جلوتر از این ابراز احساسات یکی فریاد می زد و مرا درباری و معشوق فلان و دوست بهمان می خواند و ناگهان خشم در صورت ها می جوشید و به دربردنم از این صحنه مکافات داشت و جای گفتگو هم نبود چون گاهی سلاح سرد و گرمی هم در کار بود. و نه آن اولی نه دومی از سر عقل نبود. نوعی هیجان بود، گاهی نوشته ام جنون. به همین ترتیب انقلاب شد به همین ترتیب علیه بازرگان شعار داده شد، به همین ترتیب به آقای بنی صدر رای داده شد، و باز به همین منوال سفارت اشغال شد و خصومت با آمریکا رفت در جان جمهوری اسلامی.


 از همین رو فیلم آرگو را انگار ندیدم و انگار فقط فرصتی شد که برگردم و نگاه کنم به روزهائی که اکثر قریب به اتفاق مردم آن را ستایش می کردند و باشکوه می دیدند. کسی گمان نداشت که فروکشیدن همین هیجان چقدر هزینه دارد، چند جان، چقدر ویرانی و ... بگذریم . هی به خودم گفتم فیلم است بابا ... اما آیا ما هم فیلم بودیم ؟

<$I18NNumdeklab$>:

At November 12, 2012 at 11:45 PM , Anonymous اسماعیل said...

شما بلاگتان یک مشکل دار و آن هم اینکه با کلیک بر روی متن، تبلیغات گرین کارت آمریکا و سایر موارد نشان داده می شود. من هم این مشکل را داشتم و با چند روز گشتن پیدا کردم که از شمانده نصب شده برای آمارگیری است که می بینم شما هم به صورت آیکن کوچک سبز رنگ در پایین آن را دارید. واقعاً این شمارنده خواننده را با تبلیغات نا مرتبط اذیت می کند. توصیه می کنم شما نیز آن را حذف نمایید. با آمدن نسخه جدید بلاگر که خود کانتر دارد، لزومی به این شمارنده و شمارنده های مشابه نیست.

 
At November 13, 2012 at 2:05 AM , Anonymous Anonymous said...

شعارهائی می دادند که نشانی من نبود و من شایسته اش نبودم، خودم می دانستم
".
اینو امروز متوجه شدید یا همون وقت ؟
وقایع نویسی فقط "سبک قلم" نیست آقای بهنود .

 
At November 13, 2012 at 4:36 AM , Anonymous میترا میثاقی تورنتو said...

این کامنت آخری ناشناس خوب بود نظرش را درست می گفت تا نشانی هائی بدهیم که معلوم شود بی اطلاعی از اوست نه از نویسنده ای که در همه احوال نوشته و روشن است و مثل برخی نمی تواند خودش را پشت نام مستعار و گمنامی پنهان کند. بگو عزیز دردت را بگو تا بدانیم
بگو چکاره ای که به یک نفر که چهل سال است می نویسد از پشت دیوار فرمان می دهی که وقایع نویسی سبک قلم نیست . سبک قلم اصلا یعنی چی.
خلاصه که ... [...]

 
At November 17, 2012 at 9:26 AM , Anonymous احمد جلالی فراهانی said...

آقای بهنود عزیز. نمی دانم تا چقدر درست است که اینجا این پیام را می گذارم. اما هر مسیری را که برای پیغام دادن به شما طی کردم بن بست بود! نمی دانم که می دانید یا نه اما من مدتهاست که درگیر ساختن فیلمی مستند از دنیای واقعی روزنامه نگاران ایرانی هستم و خوشبختانه با اعلام آمادگی چند شرکت فیلمسازی در دانمارک مقدمات تدوین نهایی و میکس فیلم در صدد فراهم شدن است. اما می ماند یک مشکل! مشکل که نه آرزو! نمی شود فیلمی درباره روزنامه نگاران و روزنامه نگاری در ایران ساخت بدون حضور و راهنمایی شما. می دانم که چراغ رابطه خاموش است و شما هزار و یک گرفتاری دارید اما اگر فرصت کردید نگاهی به این لینک بیاندازید. به کمک و راهنمائیتان برای به پایان رساندن فیلم امیدوارم. ارادتمند: احمد جلالی فراهانی

 
At November 17, 2012 at 9:29 AM , Anonymous احمد جلالی فراهانی said...

فراموش کردم که لینک فیلم را برایتان بفرستم. اینم لینک فیلم در ویمئو. پسوردش هم عبارت است از: ۴۲۱۱
با ارادت دوباره. احمد جلالی فراهانی
https://vimeo.com/51519184

 
At November 17, 2012 at 9:24 PM , Blogger bluish said...

وقتی جناب بهنود خودش نوشته " کسی گمان نداشت که فروکشیدن همین هیجان چقدر هزینه دارد، چند جان، چقدر ویرانی و ... بگذریم . هی به خودم گفتم فیلم است بابا ... اما آیا ما هم فیلم بودیم ؟" دیگر جایی برای چانه زنی نگذاشته است. گوش نمی شنید. چشم نمی دید. زبان به گونه دیگر نمی چرخید. قلم مرکب تمام کرده بود. بهنود که خودش گفته " آیا ما هم فیلم بودیم" دیگر سبک قلم که سهل است.... بگذریم. این کلیپ کوتاه را ببینید از برتراند راسل که مثل نوشدارو انسان را آرام می کند هر چند بعد از مرگ سهراب! و ندا! و ... و ستار! و ... ولی خیلی ها هنوز زنده اند. وقتی آرام شدیم بعد ببینیم چه باید کرد:
http://s1.picofile.com/file/7558800321/Russel.flv.html

 
At November 18, 2012 at 12:36 PM , Anonymous Anonymous said...

غروب امشب تاجزاده به اوین بازگشت. تقدیم به او:



تاج ماهان می درخشد هم غروب
فرّه ایرانیان است و قلوب


روزگار مردمان از زرّ او
روشنایی گیرد و رنگ شروب

 
At November 26, 2012 at 11:21 AM , Anonymous Anonymous said...

چقدر خوشحال شدم که شب نوشته ها آپ شد...
من هم فیلم رو دیدم... با وجود تفاوت نسل ولی اگه در آن زمان بودم.. شاید من هم جز اشغالگران میشدم.. کاش میشد شور و هیجانات جوانی را از سیاست فاکتور گرفت..

 
At December 15, 2012 at 3:36 PM , Blogger Unknown said...

من که بعد از انقلاب متولد شدم ، نمی تونستم با این آدمهایی که اون روزها تو خیابود بودن همزاد پنداری کنم ، مثل این بود که این آدمها هموطن من نیست؟!! نمی تونستم این همه تنفر و خشم رو باور کنم، یا یه جورایی خجالت زده این رفتارا بودم تو سینما

 
At January 6, 2013 at 10:00 AM , Blogger شقایق طباطبایی said...

همرنگی و همراه عموم شدند ویژگی ایرانی ها تنها نیست. اکثریت افراد، در آزمایش ها حدود دو سوم افراد در برابر راه افتادن حرکتی همراه می شوند و تنها یک سوم که از نظر من این مقدار کمتری خواهد بود رو به روی حرکت می ایستند.
در کنار جریان همرنگی، جوانان حال حاضر به دلیل چندگانگی دیگر انگیزه انجام کاری جمعی را ندارد و حرکت های مردمی گروهی می شود و حرکات تحجر آمیز بولد می شود.
بدیلی برای شرح حال این روزهای ایران نمی دانم. تنها می دانم در آن شرایط عموم مردم اینچنین می کردند و مخالفت را از خودشان دریغ می کردند.

 
At February 1, 2013 at 3:47 AM , Anonymous abbas said...

آقای بهنود عزیز، چرا اینقدر کم می‌‌نویسید؟ می‌‌دانید از نوامبر تاکنون چقدر می‌‌گذرد؟ شاید هم می‌‌نویسید اما ما را محرم نمی‌‌دانید. سوای اینکه آدمیزاد با شما هم اندیشه باشد یا نه‌، نوشته هاتان درس انصاف می‌‌دهند و ستیزه می‌جویند با تعصب. بیشتر بنویسید برای جوانان ایرانی‌، آخر به این درس نیاز دارند.

 
At February 20, 2013 at 1:27 PM , Anonymous hamed darab said...

جناب بهنود با سلام
در پی تاختن های این چند ماه ی آقای رضا براهنی در مصاحبه هایشان با مجله های تجربهف اندیشه پویا و آخرین شماره مهرنامه؛ بر شاعرانی که نیستند تا از خویش، باور خویش و اندیشه ی خویش دفاع کنند.

گفت و گوی بنده با کاوه گوهرین در روزنامه آرمان
چهارشنبه 2 اسفند 1391 صفحه 9
http://armandaily.ir/?News_Id=31948

گوشه های از مصاحبه
آقای براهنی خود را در صف نیما و اخوان زورچپان می‌کند و به عمد نام بزرگان‌ مسلم شعر آن دهه همچون فروغ و شاملو و چند تن دیگر را از قلم می‌اندازد و در جایی دیگر از همین گفت‌وگو درباره‌ گلسرخی می‌گوید «او حتی شاعر درجه دومی‌هم نبود» آقای براهنی بهتر از همه می‌دانند که خسرو در سی سالگی اعدام شد و دوران فعالیت ادبی او حتی به سه سال هم نمی‌رسد؛ مرادم دوران شاعری جدی اوست. او در شعرش تعهد نسبت به مردم را می‌جست و می‌خواست از شعر به عنوان حربه‌ای سیاسی علیه نظام حاکم مستبد روزگارش بهره بگیرد و هرگز به دنبال درجه گرفتن نبود. همه‌ این درجه‌ها ارزانی آقای براهنی که آن سوی دنیا نشسته و به جنگ کسانی رفته که دیگر نیستند تا پاسخ او را بدهند. آقای براهنی به عنوان یک منتقد ادبی می‌توانند درباره‌ شعر ایران و شاعرانش نظر بدهند اما روا نیست با الفاظ توهین آمیز از بزرگانی یاد کنند که آثارشان در قلب و روح مردم حک شده است.

همچنین در شماره 28 ماهنامه مهرنامه گفت و گوی دیگری با کاوه گوهرین از من هست درباره زنده یاد گلسرخی
باشد که سلامت باشید

 
At March 13, 2013 at 12:23 AM , Anonymous Anonymous said...

ﺑﻬﻨﻮﺩ ﻋﺰﯾﺰ
ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ. ﺯﺑﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ

 
At March 22, 2013 at 4:11 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز،

این روزها نوار ویدئوی جشن ۳۷ سال رادیو ملی‌ در تلویزیون منو تو دیده می‌شه.

شما هم از تبریک گویان هستید. آن روزها شما جوان و خوشحال بنظر میاین.

چه شد که یک دفعه به انقلاب پیوستید و مخالف شاه شدید ؟ تجربه تلخ شما

چی‌ بود ؟ حلب آباد بود ؟ شکنجهٔ ساواک بود ؟ یا فقط ‌همش ژست مٔد روز بود

مثل این عینک و کتو شلوار شیکتوون تو اون برنامه. من اینو مینویسم برای اینکه

شما در شروع مقاله از سلطنت طلبان نام میبرین. شما که نویسنده هستید خوب میدونید

که واژه می‌تونه یک سلاح باشه. پس آقا تا کی‌ جنگ ؟ بسّه دیگه ! واقعا دوستتون دارم. عید شما مبارک.

 
At May 27, 2013 at 11:09 PM , Anonymous رودابه said...

نطفه مر زیر دیوار سفارت بسستند!
دیوار سفارت شد محل آشنایی دو توده ای که فقط با یک نقطه مشترک با هم آشنا شدند، ما شدیم ثمره این اشتراک!
بعد از ازبین رفتن آن اشتراک(حزب توده) ما ماندیم و یک عالمه اختلاف، ما ماندیم و افسردگی، ما ماندیم و مادری که هنوز دشمن بزرگ ! آمریکاست و حالا احمدی نژاد تنها امیدش است، ما ماندیم و پدری که عاشق آمریکاست!

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home