Thursday, March 12, 2009

بازگشت ف م سخن

غیبت چند هفته ای ف م سخن و نگرانی بلاگر ها و کاربران انیترنت فارسی زبان، جز آن که نشان قدرشناسی و مهرورزی صادقانه و بی ریا و بی خدشه بر خود دارد، در عین حال از گستردگی این رسانه خبر می دهد. چرا که ف. م سخن تا آن جا که من می دانم تنها در بزرگراه اطلاعاتی است که حضور دارد و در هیچ رسانه دیگری به دلایل معلوم جا نمی گیرد، اما او را می شناسند.

یکی از بهترین کارها که گویا نیوز کرد دادن دریچه ای خاص است به ف م سخن و ایجاد جای ویژه ای بود به نوشته های او، تا خواستاران آن قلم بدانند و در کوره راه های بزرگراه مجازی سرگردان نشوند. همین دریچه صاحب قلم را هم منظم کرد و به نوشتن سر وقت عادت داد که این هم مبارک بود.
ف . م سخن از آن جا که به دلایل معلوم نام مستعارست، پس شائبه شهرت طلبی و دکانداری بر او نمی رود، و به همین دلیل هیچ بده بستان و رفیق بازی و یا بدخواهی در او راه ندارد. نقدهایش را ناگزیر باید نقدی به قصد اصلاح دانست، چاره ای جز این نیست. احاطه اش به مسائل ادبی و سوادش، وقتی در نثر روان و بی شیله ای جاری می شود، از آن یک متن مطبوع می سازد.

من در این همه سال ها که خواننده همیشگی ف . م سخن بوده ام بسیار شده است که خود را با نوشته های او همعقیده نیافته ام، گرچه نمی شود گفت در اکثر موارد چنین است، اما در عین حال نحوه استدلال و پایبندیش به مبناهای مباحثه، آزاداندیشی اش، و پرهیزش از صددرصدی بودن کارش را پایه ای داده که بی مایه به دست آمدنی نبود.
خواستم با این چند خط کوتاه ادای دینی کرده باشم به یک نوشته پاکیزه و روان ، و فکر سالم. در عین حال ابراز شادمانی از این که غیبتش موقتی بوده و نگرانی هایمان بی مورد.

Tuesday, March 3, 2009

دیدار افتاب


چند روزی رفته بودیم با آتی به نیس. دو مقصود داشتم که در هر به منتهای مطلب خود کامران شدم به قول شاعر. یکی دیدار آقای گلستان که دو هفته ای است در آن سامان است و دیگر ملاقاتی با آفتاب که در این جزیره مه آلوده کمتر دست می دهد.

دیدارمان همزمان بود با کارناوال گل که هر سال در آن خطه برپاست. در کوت دازور لذت بخش ترین کارها به نظرم خوردن صبحانه است در کافه های خیابانی محله گل فروش ها. هنوز همان حال و هوا بود. ساختمان ها که تغییری نمی کنند. مزه کورواسان و قهوه هم، تنها تفاوت گذر ایام این بود که من از برخورد بوی سیگار به مشامم مشمئز می شدم. انگار نه که خودم بیست سالی پیپ کشیده ام. و چقدر هم می کشند این فرانسوی ها.

آخرین باری که در نیس بودم بر می گردد به سی سال قبل. درست روزی که داشتم با پرواز ایران ایر مستقیم از نیس به تهران می آمدم در فرودگاه کوچک آن شهر چشمم به روزنامه هرالد تریبیون افتاد که عکسی از شاه را در بالای صفحه اش گذاشته بود.

آن روزها خبر از ایران نایاب بود. یک باره به دلم افتاد نکند کودتا شده است. بی خبر بودم که شب قبلش در اصفهان حکومت نظامی اعلام کرده اند. ماده تاریخ آن سفر هم همین روزست.

در آن پرواز یکی از وزیران دولت وقت [دولت آموزگار] هم بود از خانواده های محترم آذری. از قضا کسی که او را بدرقه می کرد هم کسی بود که بعد از انقلاب به جای آقای خسروشاهی وزیر شد در کابینه مهندس بازرگان. الحق باید گفت هم کاظم آقا خوب وزیری بود. سابقه کار دولتی نداشت و از بخش خصوصی آمده بود مانند تقی توکلی که او هم از بخش خصوصی به وزارت نیرو رفت و خیلی کار کرد. هم آقای صدر خوب وزیری بود و شش هفت ماهی در وزارت ماند در آن عرصات.

بعد از آن روز دیگر گذارم به این شهر نیفتاده بود. پانزده سالی که از کشور خارج نشدم و بعد هم ... بگذریم.

و این بار خوش هوائی بود و مغتنم ساعاتی که مثل همیشه وقتی با گلستان حرف می زنم چیز می آموزم و لذت بردنی است.

این عکس را هم شب هنگامی که از رستورانی به در آمدیم یک دوربین فضول از دور گرفته است.

نه گلستان متوجه شده بود نه من