حیرت آور بود، جای خیلی ها را خالی کردم. از عزیزان و از آن ها که نقد هنر می گویند و نقد فرهنگ می نویسند و سخن ها درباب فرهنگ ها دارند. چند سالی بود که دوست محترمی وعده داده بود به پائیز پتورث نقطه ای در جنوب جزیره انگلستان از همان ابتدا، جادوی قرمز و نارنجی خزانی و هزار رنگ آن چشمگیر بود تا زمانی که وارد آن خانه روستائی شدیم.
چه خانه ای رشک بهشت برین، قصری همچون همان ها که در ذهن ما افسانه ای می نماید. قلعه هشربا به قول مولانا. و چندان که بدان پا گذاری تازه عجایبش متجلی می شود. از نمازخانه و دیوارکوب ها و حمام ها و رختشورخانه ها بگذر. شاید بتوان از هیبت آشپزخانه ای گذشت که نشان می دهد از قرن هفدهم، و در عمر نزدیک چهارصد ساله قصر، چه میهمانی ها در آن داده شده، اما نمی توانی از سالن نقاشی نادیده و حیرت ناکرده گذر کنی. این همه تابلو از وان دایک و این همه از ترنر، و این همه از بلیک و رینولدز [که این آخری را کمتر می شناسم].
دوست محترمی که دعوت و راهنمائی از وی بود با اشارات به جا و توقف های از سر تجربه باعث می شد آدم از بهت این همه مجسمه و تابلو بیرون آید. و چشم که مدام ناخواسته در هر مقام دنبال آشنائی می گردد، با دیدن کار بزرگ وان دایک از روبرت شرلی [سفیر شاه عباس] و همسر چرکسی او، در می یابد آن دو تابلو که از یک کلکسیون خصوصی به در آمده و دو سال پیش در نمایشگاه شاه عباس صفوی در موزه بریتانیا بود، برای چه نوشتند می تواند از وان دایک باشد و نیست. این تابلو وان دایک گرچه رنگ هایش بدان روشنی و شفافی نبود اما همان ابریشم لیموئی زردوز بر تن جناب سفیر و همان جبه و کلاه عمامه ای.
در بروشور خواندم این بزرگ ترین مجموعه تابلو و مجسمه جزیره انگلستان است، ساعت ها و چه بسا روزها وقت می خواست دیدن این همه هنر، این همه زیبائی. به گمانم تا قصرهائی مانند این و مجموعه هائی مانند پتورث دیده نشده تصوری از آریستوکراسی و یا فئودالیسم در ذهن ها نیست، به همین تاویل اظهارنظرها در باب سیاست و اقتصاد و فرهنگ جهانی هم محتمل به خطا می شود. یکی از بهترین روزها در این بهره از عمر بود. چنان به چشم خوش گذشت که تا ساعت ها شیرینی این دیدار از خاطر پاک شدنی نبود.