Thursday, October 11, 2007

نکته این جاست

نوجوانی بودم که درسی از دور آموختم از استاد علامه جلال همائی، ایستاده بودم و گوش می دادم که استاد با شاگردانش به گفتگو بود اول خیابان آناتول فرانس ، شرق دانشگاه . گویا یکی از شاگردان اظهار دلتنگی کرده بود استاد گفت شما می دانید ما یکی از سه چهارمیلیارد موجودی هستیم که در یکی از سیاره های منظومه شمسی است و او خودش یکی از مثلا چند هزار منظومه شناخته است و انتهای این کائنات پیدا نیست و در وهم نمی گنجد.

استاد به این جا که رسید انگشتانش را جمع کرد و گفت غم اینقدری که ناله و فغان ندارد. به این گفته حقارت ما و کوچکی غممان را بازگفت. از آن زمان هر گاه که از چیزی چنان دلگیر شدم که گویا پایان دنیاست، یک کتاب نجوم کوچک جیبی پیدا کرده بودم که از اولش اندازه های کائنات را می خواندم و تجسم می کردم. آن کتاب همیشه همراهم بود و هست. حالا شما به جای آن کتاب برای دانستن حد و اندازه مان این فیلم را ببنیند و اما مهم است که آدمی به همین ارزن اندازه ای که دارد اما مغرش می تواند انشتین باشد یا مولانا. نکته همین جاست

<$I18NNumdeklab$>:

At October 12, 2007 at 12:31 AM , Anonymous Anonymous said...

hi,,
that was so great,,,please if you have fre time sometimes check my weblog,,,thanks a lot
bye

http://theworldisgray.blogfa.com/

 
At October 16, 2007 at 1:48 PM , Blogger Unknown said...

استاد بهنود ، با وجود این که با بعضی از میانه روی های شما موافق نیستم متأسفانه ، اما نوشته های شما دیر زمانی است که بخشی دل انگیز از زندگی روزانه ام شده است .خواهش می کنم شب نوشته ها و نیز پادکست ها را حتی یک روز از ما دریغ نکنید که در این غربت پناهگاهی عزیز است

 
At October 27, 2007 at 10:31 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود، سه چیز:
چیزاول : این عکس یک نوجوان ۱۴، ۱۵ ساله است.

چیز دوم : در سالهای نوجوانی، فردی در رادیوایران برنامه ای داشت که اگر مثل سن شما در این عکس اشتباه نکنم، روزهای جمعه طرفهای ۲ بعد از ظهربود. ایشان در مورد بمب هیدرژنی میگفت : این بمب با ساختمانها کاری ندارد فقط جانداران را میکشد، درست مانند چشمهای تو.

چیز دوم : این فرد بعدترها وقتی که من از ترس گرفتار شدن بدست اشقیا، از آن دیار و روستاهایی که برای تدریس میرفتم که کردان بود و برغان و قلعه و قلعه چندار، برای خود خانه خستگی در کردن درست کرده بود، در یک نوشته در مورد کامبوجیهایی(اگر اشتباه نکنم) که هر روز در پاریس رادیو بدست منتظر خبرهای خوش بودند
تا به کشورخود برگردند، گفته بود : این داستان آنقدرها طول کشید تا همه آنها پیر شدند و هرگز به کشور خود بر نگشتند. آن روز،روز بسیار سختی بود، چرا که میدیدم بعضی اوقات زبان هم مانند
بمب هیدرژنی عمل میکند.

و اما چیز سوم : من هم چیز را دادم تا یک چیز بدست بیآورم، و بعضی ها یک چیز را دادند تا همه چیز بدست آورند.


و چیز آخر : در لندن خوش بگذرد، هر چند که به رادیو احتیاجی نیست.

 
At October 28, 2007 at 2:55 AM , Blogger sohoori said...

سلام.........


سلام دسته ی گنجشک های تکراری

خوش آمدید به این قصه ی سپیداری

به قصه ای که نباید شنید ، باید دید

حدیث بوالهوسی های مردِ درباری

شما در اوجِ پریدن ترانه می خوانید

ندیده اید زمین را هنوز انگاری

که دختری وسطِ این پیاده رو یخ زد

کنارِ دسته ی کبریت های نم داری



چرا صدایی از این شهر بر نمی آید

چرا نمی شکند این سکوتِ اجباری ؟



سلام دسته ی گنجشک ... ها ؟! کسی خندید؟

کسی که بالِ شما را شکست پنداری!



امبربهروزقاسمي
اسفند 79 ـ مشهد و کرمان

 
At October 31, 2007 at 1:57 PM , Blogger Hatef Khaledi Alidoosti said...

از قیصر امین پور خاطره ای نداشتید؟ می تونه جالب باشه

 
At November 2, 2007 at 11:27 PM , Blogger sohoori said...

به خدا... يا به همان كولي‌يِ تب‌دار بهشت

كه كسي نيست خريدار سرِ دارِ بهشت

بوي هذيان و غزل مي‌دهد اين كوچه چرا؟

كسي انگار سرش خورده به ديوار بهشت:

- «من و انكار شراب اين چه حكايت باشد؟»*

چه حسابي‌ست ميان من و انكار بهشت



دست از اين واژه‌ي آفت‌زده بردار و برو

دست از اين واژه‌ي پوسيده و بي‌كاره: "بهشت"



دست‌ت از گندمِ عصيان و گناه آلوده‌ست

روي دستان تو جا مانده از آثار بهشت

سيب ـ حوا ـ وَ «زمين با شيطان»

باز تكرار

وَ تكرار

وَ تكرارِ بهشت!

www.sohoori.tk

 
At November 7, 2007 at 12:17 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد ازتون خواهش ميكنم شب نوشته هاتون رو ادامه بدين.خيلي خوشحالم كه حافظ و مولوي مثل شما درگير سياست نبودن.حيف اين قلم كه تو تاريخ ماندگار نشه.سالها بعد از سياستمدارها نامي به يادگار نخواهد ماند شايد نامي از خاتمي و خامنهاي و... بمونه ولي نام شما به عنوان نقدكننده و مقاله نويس فراموش خواهد شد

 
At May 28, 2008 at 8:58 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود بینهایت پتانسیل است و واقعیت ندارد. شما می توانید یک را بعلاوه یک کنید و همینطور یکی به این جمع اضافه کنید ولی آیا حاضرید تا بینهایت این جمع را آنحام دهید.
این اسمش پتانسیل بی نهایت جمع است.
حال یک را بر دو تقسیم کرده و باقیمانده را دوباره بر دو تقسیم کنید و این تقسیم باقیمانده ها را تا بینهایت انجام دهید. این پتانسیل
بی نهایت تقسیم است. لیکن برای انکه بدانم خارج از دنیای هستی چه هست باید از دنیای هستی خارج شویم.چون به گفته انشتین برای حل هر مسئله ای سخت لزوم دارد که از خارچ به این
مسئله نگاه کنیم . ولی خارجی وجود ندارد چون به صورت منحنی این بر میگردد.
http://www.youtube.com/watch?v=BBsOeLcUARw
ای برادر تو همه اندیشه ای
ما بقی را استخوان و ریشه ای

چون نور در عالم هستی به صورت منحنی به محل اصلی خود بر می گردد بنابرین فرض بر این است که این یک سیستم بسته است
آنجایی که هستی تمام می شود نیستی شروع می شود و آنجایی که هستی شروع می شود نیستی تمام می شود
ولی همه اینها یک خواب و رویابرای ما بیش نیست.
Divinity is rythem.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home