Thursday, September 16, 2010

لذتی که آسان به دست نیامد



کپی برابر اصل را رفتم با آتی و خزر دیدم. این فیلم شاهدی تازه بر توانائی کیارستمی است در فیلمسازی، و ایستائی اوست در قله ای که زمانی است بدان رسیده. به نظر من اقبال به این فیلم ساده و صمیمی پاداش صبر و ثبات او در راهی است که سی و اندی سال است بر آن پا می فشارد. فیلم در تمام معیارهای زیباشناختی زیباست. چشم نوازست و البته که روح نواز. ابتدا قصه ای که آرام آرام پوست کنده می شود تماشاگر را خوش و شیرین می آید، بعد آن چه در دوربین می نشیند و سینما می شود. و فیلمی چشم و دلنواز می سازد.

زنی که صاحب یک گالری عتیقه است خود را سر راه نویسنده ای انگلیسی قرار می دهد که برای دریافت جایزه ای به فلورانس آمده. فردای آن روز زن، نویسنده صاحب نام را برای گشت به توسکانی می برد، زنی که همان اول فیلم کشف می شود که بیوه است و پسری را به تنهائی بزرگ می کند، در آغاز گشت، در یک دیالوگ طولانی – اما نه خسته کننده بلکه شیرین که تماشاگران را بارها به خنده هم وامی دارد – با نویسنده انگلیسی همذاتی می گیرد. و در گفتگوئی روشنفکرانه که بیانی نه چندان پیچیده می گیرد، یک جا پای تعبیری ایرانی به میان می آمد، همان جاست که زن توصیه به تساهل می کند و مرد نویسنده را بر حذر می دارد از سخت گیری بر آن چه نیازی به سخت گیری ندارد. گفتگو از باغ بی برگی است. , باغ بی رنگی یادگار همان است که بیست سال از رفتنش می گذرد. اخوان

گو برويد, يا نرويد, هر چه در هر جا كه خواهد, يا نمي خواهد.
باغبان و رهگذاري نيست.
باغ نوميدان,
چشم در راه بهاري نيست.

باغ بي برگي
خنده اش خونيست اشك آميز.
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي چمد در آن
پادشاه فصل ها, پائيز.

اما پیچ اصلی قصه زمانی شکل می گیرد که در کافه ای در مقصد، زن کافه دار، آن دو را زن و شوهر می پندارد، پس از او زن روایت خود را به همان پندار جلو می برد و این مرد است که مقاومت می کند تا...

زن، در سکانس آخر فیلم، همان طور که روی تخت دراز کشیده، با جمله ای از مرد به مقصود می رسد. کپی برابر اصل می شود. زن به مقصود رسیده سرش را می گذارد روی بالش نرم. پس بی آن که فیلم ملودرام باشد می بینی اشک در چشمانت جمع آمده است. هم کیارستمی به مقصود رسیده و هم زن، هم ژولیت پینوش که نقشش مرکز و نقطه کانونی قصه است.

به باورم کاری که کیارستمی کرده است در کپی برابر اصل، دو برجستگی دارد که به موازات هم می روند و برتری دادن یکی بر دیگری شاید در لحظاتی از فیلم ممکن باشد اما در نهایت دشوارست. دشوارست گفتن این که قصه زیباترست یا ساخت فیلم.. قصه ای که در یک سطر بیان شدنی است اما بیشتر از قصه های پرشاخ و پر برگ کار دارد، صیقل باید بخورد، ورز بیاید و پخته شود. قصه ای که با سه زبان جلو می رود. فرانسه انگلیسی و ایتالیائی. کیارستمی سال هاست برای بینندگان سینما جای تردید باقی نگذاشته که باهوش است و در دیدن دنیا عینکی دارد مخصوص به خود. اما با این همه فیلم برای تماشاگران تکان دهنده هست.

کپی برابر اصل، اول به نظر می رسد که از دیگر فیلم های کیارستمی [به جز اولین فیلم بلند وی: گزارش] متفاوت است، چرا که مبتنی بر واقعیتی بیرونی نیست، داستانی نوشته شده و با بازی یک هنرپیشه حرفه ای شکل گرفته، اما به گمانم امضای کیارستمی را پای خود دارد. به فیلم دیگری و دیگران شبیه نیست. اصلا به گونه ای همان گزارش است، گیرم سازنده اش سی سال پخته تر شده و بعد از سی و اندی سال، نگاهش درونی تر و روان تر شده. سینماشناسان در سی سال اخیر کیارستمی را به واقع گرائی شاهکارهای تخسین شده اش خانه دوست کجاست، شیرین، ده، آ ب ث آفریقا، کلوز آپ، زندگی و دیگرهیچ، زیر درختان زیتون می شناسند و مدت ها بود در انتظار بودند که وی فیلم بلند داستانی اش را بسازد. و نشان دهد که بیرون از جشنواره های سینما، در برابر گیشه هم تواناست. به باور به این مقصود رسیدیم.

کجا دیدیم
دیدن فیلم یک ایرانی، آن هم عباس کیارستمی در یک سالن عمومی سینما در لندن، بی خودی، لذتی مضاعف دارد. این نه سالن فستیوالی است که گروهی نخبه و هنرشناس بدان سر زده باشند، بله یک سالن عمومی است و افراد می آیند – بیشتری فرانسوی بودند – بلبت می خرند و می نشینند به تماشا.

سالن سینمای فولام را هرگز چنین پرندیده بودم. حال آن که فیلم های گزیده و معمولا فرانسوی را در این جا دیده ایم، و فیلم هائی مانند روزنوشته های موتورسیکلت سوار از زندگی چه گوارا و عشق سال های وبائی مارکز را. هیچ یک از آن ها جمعیتی را جذب نکرده بود که کپی برابر اصل کیارستمی. و این جمعیت برای من بیننده ایرانی خود لذتی مضاعف در پی دارد. فخری است که آسان به دست نیامده است.

Friday, September 3, 2010

از نرودا



این ده شعر است از کتاب راستی چرا از شعرهای پابلو نرودا که احمد پوری به خوبی و پیراستگی ترجمه کرده و چه روان و چه خوب.


باور نداري جمازه ها

مهتاب در كوهان دارند؟

2

اگر رنگ زرد تمام شود

با چه نان بپزيم؟

3

كدام دشوارتر است

پاشيدن بذر يا درو كردن محصول؟

4

هندوانه به چه مي خندد

وقتي خنجر به گلويش مي نهند؟

5

چرا پنجشنبه وسوسه نمي شود

پس از جمعه بيايد؟

6

در اين سپيده دم بايد

از ميان دريا و آسمان يكي را انتخاب كنم؟

7

چه كسي مي تواند دريا را متقاعد كند

كه عاقل باشد؟

8

آيا اقيانوس باد ها هم

جزيره و درخت دارند؟

9

پرتقال ها بر درخت

آفتاب را چگونه تقسيم مي كنند؟

10

چرا ياد نمي دهند هلي كوپتر ها

از پستان آفتاب عسل بمكند؟